جدول جو
جدول جو

معنی دیه بد - جستجوی لغت در جدول جو

دیه بد
(بَ)
ماووبالیغ، فارسی آن دیه بد باشد. (از جهانگشای جوینی ج 1 ص 105)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَرْ رَ بَ)
ده کوچکی است از بخش ماهان شهرستان کرمان. واقع در 16 هزارگزی خاور ماهان و 14هزارگزی راه شوسۀ کرمان بم. مزرعۀ مهدی آبادجزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ بَ)
شرابدار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
روز پانزدهم از هر ماه شمسی. (ناظم الاطباء) (آنندراج). اما کلمه دگرگون شده ’دی به مهر’ است
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
در اصطلاح هندسه دارای ده ضلع. کثیرالاضلاع ده ضلعی. ذوعشره اضلاع. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ بِهْ)
دهی است از دهستان بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد. واقع در 8هزارگزی خاور قیر. سکنۀ آن 1013 تن می باشد. آب آن از رود خانه قره آغاج و چاه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ سَ)
دهی است از دهستان شراء بالا بخش وفس شهرستان اراک. واقعدر 64هزارگزی جنوب کمجان. دارای 576 تن سکنه است. آب آن از رود خانه شراء تأمین می شود. از طریق پل دو آب اتومبیل می رود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بُ)
صیرفی. قسطار. قسطر. صراف. گهبد. جهبذ، خزانه دار. رجوع به کهبد در برهان قاطع چ معین شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
رجوع به دیگ بابرگی شود. گویا سفرۀچرمین باشد که در سفر دیگ را با طعام در آن استوار کنند. (یادداشت مرحوم دهخدا). دیگ و دیگ بر، از اتباع است، دیگچه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
ایاقچی و شاگرد آشپز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
دهی است از دهستان ایرج بخش اردکان شهرستان شیراز. واقع در 93هزارگزی خاور اردکان و 6هزارگزی راه شوسۀ شیراز به بوشهر، با 344 تن سکنه. آب آن از چاه و راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران 7)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ بَ)
بندی که جلو و پیش دره ای بندند تا آبهای طغیانی در آن گردآید و بوقت حاجت بگشایند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دَرْ رَ)
قریه ای است هفت فرسنگی میانۀ جنوب و مغرب رامهرمز. (فارسنامۀ ناصری). دهی است از دهستان رغیوه بخش رامهرمز شهرستان اهواز واقعدر 45هزارگزی شمال باختری رامهرمز و 12هزارگزی جنوب راه شوسه نفت سفید به هدام دشت، با 500 تن سکنه. آب آن از چاه وراه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین آن از طایفۀ سادات غرابی هستند. این آبادی را سیدیونس نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان همایجان بخش اردکان شهرستان شیراز. واقع در 39هزارگزی جنوب اردکان. سکنۀ آن 135 تن می باشد. آب آن از رود خانه شش پیر تأمین می شود. راه فرعی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
پیه وا، ثربیه، آش پیه
لغت نامه دهخدا
(هَِ بُ)
پیه که از امعاء بز گیرند و بهترین آن پیه گردۀ او باشد
لغت نامه دهخدا
(دِ بَ)
فرمانروا. شاه. فرمانفرما. (یادداشت مؤلف). رئیس ده با توجه به معنی قدیم کلمه ده که به معنی مملکت و کشور بوده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از دعا بد
تصویر دعا بد
نفرین بسور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیه با
تصویر پیه با
آشی که پیه در آن کنند: ثربیه پیه با
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دین به
تصویر دین به
کیش و آیین برتر، دین بهتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو باد
تصویر دیو باد
گرد باد، تند دو (اسب) تند رو (شتر)، جنون دیوانگی
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه دیو را مغلوب سازد و در بند کند: طهمورث دیو بند، روز شانزدهم از هر ماه ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو زد
تصویر دیو زد
جن زده مصروع مجنون
فرهنگ لغت هوشیار
رفت و آمد
فرهنگ گویش مازندرانی
ته دره، نام بخشی در کوه های جنوبی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
تراز، در یک ردیف، هم ردیف
فرهنگ گویش مازندرانی